| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
مردی صبح زود در کنار ساحل قدم می زد.او دید که در صبح همراه با جزر هزاران ستاره دریایی به ساحل می آیند و هنگامی که جزر فروکش می کند آن ها در ساحل می مانند و تا طلوع صبح روز بعد می میرند.آن روز جزر تازه شروع شده بود و ستاره های دریایی زنده بودند.مرد چندقدمی به جلو برداشت و یکی از آن ها را برداشت و به داخل آب انداخت.او این کار را مرتبا انجام داد.درست پشت سر او شخص دیگری بود که نمی توانست بفهمد که چرا این مرد یک چنین کاری می کند.او پرسید:((چه کار می کنی؟هزاران ستاره ی دریایی است.به چند تای آن ها می توانی کمک کنی؟این کار تو چه تفاوتی ایجاد می کند؟))مرد پاسخی نداد،دو گام دیگر به جلو رفت،یکی از ستاره های دریایی را از زمین برداشت،و آن را به آب انداخت و گفت:((این کار من برای این یکی تفاوت ایجاد می کند))
آن چه که ما انجام می دهیم چه تفاوتی به وجود می آورد؟بزرگ یا کوچک،مهم نیست.اگر هر کسی یک تفاوت اندک ایجاد کند،ما در پایان با تفاوت بزرگی مواجه می شویم.