| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
روزی چکاوکی در جنگل آواز سرداده بود.مردی با جعبه ای پرازکرم از آن حوالی می گذشت.چکاوک از او پرسید:((درون جعبه ات چیست وبه کجا می روی؟))کشاورزگفت:((درون این جعبه کرم دارم و به بازار می روم تا آن ها را بفروشم و باپول آن ها پربگیرم))چکاوک گفت:((من پرهای زیادی دارم،یکی از آن ها را می کنم وبه تو می دهم و تو هم در عوض به من کرم بده تا مجبور نباشم به دنبال کرم بگردم))کشاورز قبول کرد وکرم ها را به چکاوک دادو عوض آن پرگرفت.روزهای بعد این اتفاق چندین بار به وقوع پیوست.تا این که روزی رسید که چکاوک دیگر پری در بدن نداشت.حالادیگراو نمی توانست پرواز کند و کرم شکار کند.چکاوک بسیار زشت شده بود ودیگر آواز نمی خواند.آنقدر کشاورز ماند تا انی که از گرسنگی مرد.
از این داستان چه نتیجه ی اخلاقی می توان گفت؟
نتیجه ی آن کاملا واضح است.راهی که چکاوک فکر می کرد راه آسانی برای به دست آوردن غذاست در نهایت به راه دشواری بدل شد.آیا این مرد درزندگی ما نیز چنین است؟بسیاری از مواقع ما در جست و جوی آسان ترین راه هستیم در حالی که نهایتا سخت ترین راه را پیموده ایم.