| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظرنوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت: چه پولی درميارن اين دکترا، فکر کن روزی 50 نفر رو که ويزيت کنه ميشه... مشغول محاسبه درآمد تقريبی پزشک بود که پيرمردی از روبرو گفت: چرا به اين فکر نمیکنين که امشب 50 نفر راحتتر ميخوابن، 50 خانواده خيالشون آسوده تره. حالم با اين حرف پيرمرد جان گرفت، انگار يک دسته قوی سفيد توی ذهنم به پرواز درآمدند. پيرمرد همچنان حرف ميزد و عشق ميپراکند: هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده، کلاهبرداره، الهی کوفتش بشه ازکجا آورده که ما نميتونيم. بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده، فقيرنيست، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش. حال خيلي ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد.