| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
فقط یک شب دیگر زنده بمان، همین!
پسرتان امشب را به صبح نخواهد رساند! این جمله ای بود که وقتی هفده ساله اش بود و گرفتار یک بیماری سخت شنید. جمله ای که پزشک به پدر و مادرش گفت.
«اریکسون» صدای گریه مادرش را شنید. با خودش فکر کرد:
کسی چه میداند، شاید اگر من امشب را به صبح برسانم، مادرم این قدر رنج نکشد و تصمیم گرفت تا سپیده صبح نخوابد.
او با طلوع خورشید فریاد زد: مامان! من هنوز زندهام!
او تصمیم گرفت همواره سعی کند فقط یک شب دیگر را به صبح برساند و موفق شد.
این داستان واقعی است و متعلق است به روانشناس معروف میلتون اریکسون. اما داستان دشوار زندگی وی ادامه دارد. وی که پریش خوانی داشت، کور رنگی هم داشت و بعد از بیماری، حالا به نوعی فلج هم شده بود و دیگر نمی توانست حرکت کند، تنها عضله ای که حرکت می کرد، عضلات پلکش بود!
چه کار کرد؟ یک پدیده معمولی را تبدیل کرد به یک فرصت استثنایی، وی رزوها، هفت خواهر، یک بردار و دو والدینش را زیر نظر می گرفت و به رفتار آن ها فکر می کرد و رفتار آن ها را تحلیل می کرد و همین آغازی شد برای اینکه بعدها وی به یک روان درمانگر معروف و موفق تبدیل شود. وی كه همزمان صاحب يك خواهر شده بود، با پيروي (الگوبرداري) از اين نوزاد توانست سلامتي و توانايي جسماني اش را به راحتي و در كمتر از يك سال دوباره بازيابد.
او بیش از 22هزار شب (60 سال) بعد از آن شب که قرار بود بمیرد زندگی کرد! چرا که تصمیم گرفت فقط یک شب دیگر زنده بماند و طلوع آفتاب را ببیند.
تجویز راهبردی
در شرایط دشوار و خشن محیطی دو نکته را در نظر بگیرید. به پدیده های معمولی اطرافتان نگاه کنید و از خود بپرسید از همین مساله پیش پا افتاده چه استفاده ای می توانم بکنم؟ منتظر معجزه نباشید. دو؛ علاوه بر افق های بلندمدت، افق های بسیار کوتاه مدت را نیز در برنامه ریزی خود بگنجانید (حتی گاهی به اندازه یک شب تا صبح)!